آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان پرنده عشق عشق به وطن
داستان با یک اشتباه شروع می شه.وقتی که نامه دخترک اشتباها به
دست پسرک می رسه و او با شماره داخل نامه تماس می گیره و آشنایی
شان با این اشتباه شروع می شه.در تماس ها و صحبت هایی که با هم
داشتند از علاقه ها و آرزوهایشان برای هم گفتند.دخترک می گفت آرزوش
اینه که یه روز نقاشی کنه.اما پسرک آرزو داشت آنقدر بدود و بدود تا از
خستگی غش کند!شاید آرزوی عجیبی بود.اما هر دو برای رسیدن به
آرزویشان مشکلی داشتند.بعد از چند روز آشنایی قرار گذاشتند تا همدیگر
را ببینند.در آن روز پسرک با یک بوم و چند قلم و رنگدر محل قرار حاضر
شد تا یه جورایی دخترک رو به آرزوش برسونه و خوشحالش کنه.وقتی
دخترک رو دید متوجه شد که او نا بیناست.دنیا رو سرشخراب شد.اشک در
چشمانش جمع شد.اما با خنده دخترک او هم زیر خنده زد.اما حالا نوبت
دخترک بود تا هدیه ای که آماده کرده بود رو نشان بده.وای!یک جفت
کتانی.پسرک کلی خندید و دخترک خیلی خوشحال شد که توانسته بود
دوستش را خوشحال کند و به آرزویش برساند.بعد از جداییشان موج
خوشحالی در چهره پسرک بیشتر نمایان بود.چرا که اجازه نداده بود دخترک
متوجه شود که او از هر دو پا فلج است... نظرات شما عزیزان:
مطالبت فوق العادس خیلی دوس داشتم اگه خواستی به وبه منم سر بزن دوس داشتی بگو بلینکمت نفسمممم توام منو بلینکی خوشالم میکنی منتظرتمااا بوسسسس
پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : خالدجدگال
![]() ![]() |