آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان پرنده عشق عشق به وطن هر شب وقتی تنها می شم حس می کنم پیش منی
دوباره گریم می گیره انگار تو آغوش منی
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه
وقتی نیسی پیش من انگار دستات تو دستامه
قول بده وقتی تنها می شم بیای کنار من
شبهای جمعه که میاد بیای سر مزار من
دوباره باز یاد تو شد زمزمه های نبودنم
ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم
من به تو خیره شدم
من به تو مات دوختم
من که از نگاهت در میان تنهاییم سوختم
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت کیش شدم
در نفسهایت گم شدم
من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم
کنون در بادم
مثل شعله ای در باد بی یادم
من تو را از بر می خوانم
و در شعرم تو را یاس می نامم
در نگاهت ردپایی از عشق درک کردم
در گرمای آغوشت لذت یکی شدن را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس کردم
همین لحظه بود که حرف دلم را از تو سرشار کردم
در لبخند تو امید به زندگی طلوع کرد
همانند آفتابی در تاریکی و بغض سرد
چه کودکانه دستانت را فشردم
و چه زود باورم را به تو سپردم
چه پیمان قشنگی است وقتی دل ها اصل اند نه فکر منطق بشری
من گویا در رویاها هستم
اما بگذار که عمرم اینگونه شود سپری
افسوس زمان در گذر است
لحظه ای رسیده است
از نوع حقیقت تلخ بیداری
از نوع جدایی اجباری
از نوع حسرت ها
فرصتی ازفاصله ها
زمانی به شکل خاطره ها
به دیروز خیره می شوی
تکرارش می کنی
این تکرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
این فاصله قدرت شکستن عهد ما را ندارد
حال بگو به آسمان و ستارگان
بگو به فال گیر تا می تواند در فال ما جدایی بکارد
بگو تا می تواند بین ما فاصله ببارد
اما این دوری طاقت شکستن عهد ما را ندارد
دیروز را از بر کن
امروز را لمسم کن
که فردایی اگر ببینم در کنار توست
که فرداها همه در یاد و نگاه توست
از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن
تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت
فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت
در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم
آرام شکست می خورم
و سکوت دنیایم را در بر میگیرد
فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم
چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟
کاش در زندان قلبت زندانی بودم و اسارت در بند سکوت را نمیدیدم
اسارتم در بندیست که قطورتر و محکم تر از تمامی بندهای دنیاستسلولم کوچکتر از دلتنگترین قلبهای عاشق دنیاست
دیوارهایش به بلندای امواج ترانه عشاق و میله هایش به قطوری پیوند دو عاشق
خسته ام، خسته تر از همه مسافران دره دلتنگی
به کناری میروم، آرام و تنها مینشینم و فقط به امید فریاد یک نفر هستم، که مرا از بند این اسارت برهاند
فریاد از آن من نیست اما برای من و فقط من طنین انداز میشود
میدانم فاصله سکوت من تا فریاد تو خیلی زیاد شده است
اما منتظر می مانم، چون می دانم عاقبت فریاد تو در سکوت من طنین انداز خواهد شد
به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت....
ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، نفس کشیدنم دوستت دارم ....
ای امید و آرزوی من ، دنیای من دوستت دارم....
ای تو به زیبایی یک گل سرخ ، به پاکی یک چشمه زلال ، به لطافتباران بهار دوستت دارم....
ای تو فصل بهارم ، همیشه یارم ، همدم این دل پاره پاره ام دوستت دارم....
ای تو آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم دوستت دارم....
ای تو طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام دوستت دارم....
ای تو عشق زندگی ام ، همیشگی ام ، ماندنی ام دوستت دارم....
دوستت دارم و خواهم داشت ای که تو لایق این دوست داشتنی .....
عاشقت می مانم و خواهم ماند ای که تو لیلی این دل دیوانه ای....
به خاطرت جانم را ، زندگی ام را ، فدایت می کنم ، نثارت میکنم ......
دوستت دارم که چشمهایم را قربانی نگاهت میکنم ....
اگر می گویم که دوستت دارم از ته دلم می گویم ، از تمام وجودم می گویم!
باور کنی ، باور نکنی یک کلام! دوستت دارم....
به یاد داشته باش
هر گاه دفتر محبت را ورق زدی
و هر گاه زیر پایت.....
خش خش برگها را احساس کردی
و هرگاه در میان ستارگان آسمان ........
تک ستاره ای خاموش دیدی......
برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود
نه به زبان بلکه از ته قلب نازنینت بگو........
ای دوست یادت به خیر...............
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست
عشق ان است که یکی چتر شود و دیگری نفهمد که چرا خیس نشد........
دلیل گریه هام شاید واسه غربتیه که دارم
شایدم واسه شستن گناهام باشه
نمی دونم احتمالا" هم به خاطر این باشه که
وقتی عظمت خدا رو حس می کنم احساس حقارت می کنم
خدایی که تو قلبم جا دادم از این نبوده که بخوام خلوت تنهاییهامو پر کنم
خدا به خاطر این تو قلبمه چون بهش نیاز دارم مثل همه ی آدمای دنیا
می خوام وقتی اشک می ریزم هر قطره اشک اسم خدا رو روی گونه هام حک کنه
می خوام وقتی اشک به انتهای زندگیش می رسه رد پا بذاره و دوباره متولد بشه
دیروز وقتی داشتم با هیبت از کنار زندگی رد می شدم
فکر می کردم زندگی همون خداییه که باید تو قلبم باشه
ولی اشتباه می کردم چون وقتی ازش گذشتم از چشمم افتاد
بعد با کسی تا جایی همسفر شدم خیال کردم دیگه حتما" خودشه
ولی وقتی وسط راه منو رها کرد فهمیدم اینم نیست
از اون روز به بعد هیچ چیز و هیچ کس را با خدا اشتباه نمی گیرم
خدای من آنست که روحش در من جاریست
فقط اوست که گریه هایم را می بیند
او صدایم را می شنود
گناهان صغیره و کبیره ی مرا می بخشد
او را چه دوست داشته باشم چه نداشته باشم دوستم دارد همیشه با من است
خدایی که نزدیکتر از رگ گردن به من است
خدایا رحمتت را در اشکهایم قرار بده...
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:دلم تنگ است از دنیا چرایش را نمیدانم, :: 18:7 :: نويسنده : خالدجدگال
انسان ها دو تا قلب دارند
قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیمو گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی
و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند .
نوشته شده در چهار شنبه 16 / 11
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره میکند.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت : درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان
گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت(راد اس ام اس) و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر
در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین
گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:داستان آموزنده برادر مهربان, :: 17:12 :: نويسنده : خالدجدگال
از آن روز که رفته ای،
کارت شارژها را سیگار میخرم،
و با خیابان ها حرف میزنم!
همینطوری پیش یرود...
گوشیم را هم باید بفروشم،کفش بخرم...
توی تاکسی اونقدر تو فکرت بودم
که موقع پیاده شدن ،
ناخداگاه گفتم : دو نفر حساب کنید....
درد مرا شمعـــــــــی می فهمد …
که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ،آتشـــــــــش زدنــــد …
بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است
دلــــــــم میخواهد
حســـادت کنم به خـــــــودم…
نظرات (1)
پسر : من رو بیشتر از خانواده ات دوست داری؟
دختر : نه
پسر : چرا؟
دختر : خوب گوش کن و بفهم
وقتی که شروع به راه رفتن کردم و زمین میخوردم,تو نبودی که من رو از زمین بلند کنی ولی مادرم بود....
وقتی بیرون میرفتم تو نبودی که دستم رو بگیری ولی پدرم بود.
وقتی که گریه میکردم تو نبودی که اسباب بازی هات رو بهم بدی,ولی برادر و خواهرم بودن.
خانوادم برای من از همه چیز با ارزش تره.
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:عشق یا خانواده, :: 16:59 :: نويسنده : خالدجدگال
دلم برایت تنگ شده
میخواهم آنقدر اشک بریزم
تا غبار فاصله از قلبم تمیز شود
ولی میترسم..
این شهر،”ونیز”شود..
زمستان را باور نکن....!!! هوا بی "تو" سردتر از این حرفهاست....!
من قلب یخی نمیخواهم
ای کاش صفحه ی خشک روبروی تو بیان کند احساس لطیف و له شده ی مرا
عاشقونه نگام نکن نزار دوباره بشکنم...
نزار تو این غروب سرد از همه چی دل بکنم ...
نزار صدای نفسات بغض صدامو بشکنه...
که این سکوت لعنتی تنها ترین حرف منه...
با نامهربونی نگات چشامو بارونی نکن...
واسه یه عشق بی دلیل قلبمو قربونی نکن...
نگاه سردمو ببین دیگه دل ازت نمیبره...
هیشکی واسه عاشق شدن قلب یخی نمیخره.
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:من قلب یخی نمیخواهم, :: 14:26 :: نويسنده : خالدجدگال
بازم بیدار شدم...
چند روزه حالم خوب نیست امروز خیلی بدتر شدم نرفتم کلاس..
به عشقم sms دادم اولی رو جواب داد ولی دومی رو نه..
بعد از چند دقیقه گفت که خوابم برد!!!!!
نمیدونم.. من خیلی بهش اعتماد دارم چون دوسش دارم...
ولی عزیزم...کاش میدونستی که میدونم خواب نبودی...
شایدم خواب بودی من واقعا گیج شدم چون اصلا نمیتونم باور کنم تو هم دروغ میگی..
تو از دروغ بدت میومد..
میدونم که تو هم دوسم داری..
پس حداقل اینطوری میتونم خودمو قانع کنم که یه آدم وقتی یه نفر رو خیلی دوست داشته باشه دلش نمیاد که حتی یه دروغ کوچولو هم بهش بگه...
من امیدوارم که:
یه روز خوب میاد...
به یاد داشته باش که انسانهای خوب میمیرند اما انسانیت هرگز...قهرمان واقعی یک انسان بزرگ با قلبی بزرگ است...انسانیت کلمه گم شده در کتاب های قدیمی /قصه های مادر بزرگ ها/ و خاطرات شیرین دوران جوانی پدر بزرگ ها نیست... ای انسانیت!!!زیباترین رسم ها...به یاد داشته باش انسانیت مرز ندارد رنگ پوست و دوست ودشمن ندارند انسانیت همیشه زیباست زبان ندارد زمان ندارد... برای تپیدن قلب انسانیت..........(امروز اولین روز از بقیه عمر شماست
امروز هوا سرد بود..
از کلاس برگشتم رفتم تو اتاقم هنوزم سردم بود...
سریع رفتم گوشیمو نگاه کردم شاید یه اس ام اس داده باشه بازم سرد بود...
چیزی ندیدم هیچییییی یکم گرم شدم اما فقط از درون..
خودم بهش اس ام اس دادم شک داشتم که جواب بده...
تقریبا نیم ساعت گذشت خبری نشد بغض باز اومد سراغم...
همون موقع دختر داییم زنگ زد حوصله نداشتم اما جوابشو دادم..
بهش گفتم آ... میره...؟
گفت آره همین الانم هستش...
هنوزم سردم بود اما...
اما با شنیدن اون حرف داغ شدم... آتیش گرفتم...
وقتی من بهش اس ام اس دادم اون جواب نداد در صورتی که گوشیشروبروش بود...
آ...؟
حالا فهمیدی چرا نمیخواستم بهت عادت کنم؟
اما عادت کردم...
تویی که همیشه میگفتی میترسی ولت کنم
حالا کی سرد شده من یا تو..؟
ایندفعه حرفمو اومدم اینجا بزنم دارم گریه میکنم
اما اصلا نگران نیستم کسی بگه اگه میخوای گریه کنی قطع کن..
نمیدونم این چیزا رو میخونی یا نه اما به هرحال..
من حرفا رو وقتی نمیتونم بگم تایپ میکنم...
فقط توروخدا نخند به حرفام..
روزی ۲تا اس ام اس چیزی ازت کم نمیکنه..
اما اونی که همش میگفتی بهش که دوسش داری رو یه دنیا خوشحال میکنی..
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:امروز هوا سرد بود, :: 14:10 :: نويسنده : خالدجدگال
یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یه پسر ایرانی میگه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن که نمیتونن خودشون رو کنترل کنن؟؟ پسره لبخندی میزنه و میگه: ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟ و هر مردی ملکه انگلستانو لمس کنه؟! پسره انگلیسی با عصبانیت میگه: نه! مگه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی میتون با ایشون در رابطه باشن!!! پسر میگه: خانومای ما همه ملکه هستنچهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 13:29 :: نويسنده : خالدجدگال
راهکار عجیب والدین این چهارقلوی چینی که تازه به کلاس اول ابتدایی رفته اند برای راحت کردن شناسایی بچه ها توسط معلم و مقامات مدرسه!!! چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : خالدجدگال
این با درصد شباهت اسم دو نفر فرق داره این درصد عشق رو حساب میکنه و طبق معمول همیشه همشون سر کاریه فقط بخندین و لطفا باور نکنین با تشکر چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 13:15 :: نويسنده : خالدجدگال
خـاطـرات خـیـلـی عـجـیـبـنـد چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 13:11 :: نويسنده : خالدجدگال
![]() ![]() |